✿✿✿رز مـــشــکــی✿✿✿
حکـــــــــــــــــــــایت من… حکایت کسی بود که عاشق دریا بود اما قایقـــــــــــــــــــــی نداشت… دلباخته سفر بود اما همسفـــــــــــــــــــــر نداشت… حکایت کسی بود که زجر کشید اما ضجـــــــــــــــــــــه نزد… زخم داشت اما ننالیـــــــــــــــــــــد… گریه کرد اما اشک نریخـــــــــــــــــت… حکایت من حکایت کسی بود کـــــــــــــــــــــه… پر از فریاد بود اما سکوت کرد تا همه ی صداها را بشنـــــــــــــــــــــود… بس که دیوار دلم کوتاه است اگر تنهاترین تنهاها شوم باز خدا هست. او جانشین همه نداشتن هاست. نفرین و آفرین هابی ثمر است. اگر تمامی خلق گرگ های هار شوند و از آسمان هول و کینه بر سرم بارد توتنهای مهربان و جاوید و آسیب ناپذیر من هستی. ای پناهگاه ابدی ! فلسفه ي تنهايي را ...! گفتند عینک سیاهت را بردار دنیا پر از زیبایی هاست !!! عینک را برداشتم … وحشت کردم از هیاهوی رنگها عینکم را بدهید می خواهم به دنیای یکرنگم پناه ببرم .. در شهر صدای پای مردمانی است که همچنان که تو را میبوسند طناب دار تو را می بافند مردمانی که صادقانه دروغ میگویند و عاشقانه خیانت میکنند کاش دلها انقدری پاک بود که برای بیان دوستت دارم نیاز به قسم خوردن نبود کی به جهنمت میرسم خدایا؟؟؟؟ دیگر شوق بهشت ندارم قیدش را زدم مردن برایم کافیست بهشت ارزانی همان مردانت که هر شب به شوق حوریان به درگاهت سجده میکنند... فکر میکردم ، تو همدردی ... اما نه ... تو هم ، دردی !!! سلامتی اونایی که از هر انگشتشون یه هنر میریزه...
صفحه قبل 1 ... 46 47 48 49 50 ... 58 صفحه بعد
هرکه از کوچه تنهایی من می گذرد
به هوای هوسی هم که شده
سرکی می کشد و می گذرد......
تو میتوانی جانشین همه بی پناهی ها شوی.
هر چقدر هم خوب ببافند ،
بي قواره ، بر تن آدم زار مي زند.
میرنجونن...
میسوزونن...
میشکونن...
له میکنن...
نابود میکنن...
Design By : behnam.com |